تصمیمم رو گرفته بودم قصد داشتم برم سمت هنر و فیلمسازی.میدونستم که هنر به نیروی انقلابی نیاز داره و بین انقلابی ها غریبه.
تنها کسی که از این مسئله خبر داشت احمد بود.
ظهر رفتم خونه اش.
برام چای ریخت و گذاشت جلوم.
در حال چای خوردن بهم گفت برات نگرانم
من:چرا؟
احمد:فکر نمیکنم عاقبت خوبی تو فضای هنر داشته باشی
من:قبول دارم که فضای هنر فضای جالبی نیست ولی نمیشه که به این دلیل میدون رو خالی کرد.
احمد:تو هدفت این نیست داری برای دل خودت میری سمت هنر
من:اصلا این طور نیست
احمد:چرا حوزه رو ادامه نمیدی؟
من:خب میدونی چیه؟تیپ های خاصی تو حوزه هستن در ثانی حوزه نیروی انقلابی زیاد داره ولی هنر نه
احمد:اون جمله اول رو یه بار دیگه بگو؟تیپ های خاصی تو حوزه هستن
من:احمد گیر دادیا
احمد: خلاصه ما اون چیزی رو که باید بهت میگفتیم گفتیم بقیه اش با خودته
دروغ چرا حرف های احمد ته دلم رو خالی کرده بود ولی تصمیم گرفتم به حرف هاش اهمیت ندم و راه خودم رو برم
ادامه دارد۰۰۰

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها