نوشته هام



یه متنی میخوندم تو اینستاگرام بعد از فیلترینگ از شیلا خداداد که گفته بود الان میاید میگید چرا رفتی به رای دادی به جون دو تا بچه هام من به امید آینده بهتر به رای دادم
به جون دو تا بچه هاتون واقعا انسان باید خیلی نادون باشه که برای آینده بهتر به رای بده
من نمیدونم طرف چی پیش خودش فکر میکنه که برای آینده بهتر به همچین آدمی رای میده
خدا عقل رو ازش گرفته مگه؟

یه سری چرخ گوشتمون رو تو دیوار گذاشته بودم برای فروش
یه بنده خدایی اومد برای دیدن چرخ گوشت و از یه ماشین مدل بالا پیاده شد و گفته بود از بیمارستان میاد
بعد که اومد داخل خونه و رفتارهاش رو دیدم تعجب کردم
بهش میگفتم چرخ گوشت اینجاست نیومد ببینه
روشنش کردم گفت این صداش برای چیه؟
گفتم صدای چرخ گوشته دیگه
گفت آهان اوکی
بعد هم هی از ما تعریف میکرد و میگفت گلی،عزیزی
اگه یکی دو بار بود آدم میگفت خب از تعارفات معموله ولی وقتی زیاد میشه دیگه طبیعی نیست
اصلا تو از کجا میدونی من عزیزم؟
چرا نمیای ببینی چرخ گوشت رو؟
شاید من میخوام تو پاچت کنم
وقتی رفت به خانواده ام گفتم عمرا این ماشین مال این آدم باشه
خودم وقتی از ماشین پیاده شد گفتم دکتری چیزیه ولی وقتی دیدمش گفتم عمرا
خواهرم بهم گفت با توجه به لباسش احتمالا نگهبان بیمارستانه
یهو یادم افتاد عه گوشت کوب رو بهش ندادم بهش زنگ زدم و آدرس داد و رفتم نزدیک های همون بیمارستان این بار سوار یه پراید بود و همچنان میگفت گلی

 

 


مدتها بود که از هدف نداشتن برای زندگیم می نالیدم تا اینکه امام حسین علیه السلام راه رو نشونم داد.
بی ادبیه که امام حسین (ع) برات راهی رو تعیین کنه و تو راه خودت رو بری
و مهم تر از اون وقتی امامت برات راهی رو مشخص میکنه اون برات بهترین راهه


تو فصل قبلی خندوانه و سری مسابقات خنداننده شو مسابقه ای بین وحید رحیمیان و آیت بی غم برگزار شد.
اونهایی که این مسابقه رو دیدند میدونند که یه طرف وحید رحیمیان بود که اجرای ضعیفی داشت و با کوچکترین اتفاق تمرکزش رو از دست میداد و طرف دیگه آیت بی غم که اجرای قابل قبولی داشت.
ما ملت شریف ایران چه کردیم؟
مثل همیشه یه انتخاب احساسی داشتیم و حق آیت بی غم رو ضایع کردیم و نتیجه انتخابمون آدمی بود که در مرحله بعدی حذف میشه.
غرض از این همه مقدمه چینی خواستم بگم که انتخابات مجلس نزدیکه و بیایم دیگه اون ملت احساساتی نباشیم و بر اساس عقلمون انتخاب کنیم.


حس کردم پس از خالی کردن خودم در وب:) دیگه وقتشه که یه پست مفید بذارم
خب با توجه به اینکه خیلی ها دنبال یه فرصت شغلی خوب هستند گفتم شما رو با علمی آشنا کنم که بازار کار خوبی داره اون هم علم سئوست.
حالا سئو چیه؟
سئو یعنی بهینه سازی برای موتورهای جست و جو
بیشتر بخوام توضیح بدم اینجوری میتونم بگم که گوگل یه سری الگوریتم داره که براساس اونها سایت ها رتبه بندی میکنه حالا ما با دونستن این الگوریتم ها و خلاقیت خودمون باید کاری کنیم که وقتی فرد کلمه ای رو تو گوگل سرچ میکنه از اون بالا کفتر می آیه نه چیزه از اون بالا سایت ما اول دیده بشه.

بالاخره کار پیدا کردم
دوره کارآموزیم رو تو یه استارت آپ بودم و در زمینه سئو کار میکردم
تو اون دوره مهندس(رئیسمون) خیلی من رو دوست داشت.
هفته هایی که نمیرفتم میگفت کم پیدایی
دیدم آگهی زدن و نیرو میخوان،رزومه ام رو براشون فرستادم و رفتم پیششون
تا من رو دید اولین جمله ای که گفت همین بود
کم پیدایی
باهاشون صحبت کردم و گفتم اگه اجازه بدید فکرامو بکنم
شب پیام دادم که از نظر من اوکیه ولی پیش خودم گفتم شاید میخوان نیروی دیگه ای رو جذب کنن پس صبر کردم ببینم واکنشش چیه؟
دیدم هیچ جوابی نداد فرداش پیام دادم یه واکنشی چیزی
دیدم زنگ زد بهم و گفت عزیزم منتظر چه واکنشی هستی پاشو بیا که بدجوری بهت نیاز داریم
الان هم مهندس مهندس از زبونش نمیوفته
واقعا خدا رو صد هزار مرتبه شکر که تو یه محیط کاری عالی هستم چیزی که آرزوی خیلی هاست.

من زمانی که مختارنامه رو میدیدم یه نکته ای برام خیلی جالب بود و اون اینکه در اوایل سریال مختار شخصیتی بود که براش پیروز شدن مهم بود نه حق طلبی اما در اواخر سریال براش حق مهم شد و به شهادت رسید.
این نکته ای هستش که تو ت هم مشاهده میشه یعنی خیلی ها از فلان گروه یا حزب حمایت میکنند نه چون اون گروه بر حقه چون نفسشون میگه از فلان گروه حمایت کن و نتیجه اش میشه همین انتخابات هایی که همه رای میدن تا حال فلان گروه رو بگیرن.

دیگه اینجا نمینویسم کسی دوست داشت میتونه تو اینستاگرام یا کانال تلگرام دنبالم کنه

آیدی اینستا:

masoudyahyaei71@

کانال تلگرام:

besoyeroshd@

فقط در صورت دنبال کردن خوشحال میشم بدونم با کدوم بزرگوار در ارتباطم


بعدانوشت:به پیشنهاد خانم سوته دلان کانال به پبام رسان ایتا منتقل شد

پاشید گمشید بیاید نوشت:خب از این پی نوشت مشخصه که باید گمشید بیاید کانال ایتا الان کلا خودمم و دو نفر دیگه





وقتی خودت و راهی که میری رو باور داشته باشی اون زمان از تشویق های بقیه هم لذت میبری ولی وقتی راهت رو باور نداشته باشی میشی بازیچه این و اون
مثل بازیگری که هدفش از بازی تو یه فیلم برنده شدن سیمرغ باشه و شاید به اون سیمرغ هم نرسه ولی یه بازیگری نقشش رو خوب بازی میکنه حالا اگه سیمرغ هم بهش رسید لذتش رو میبره اگرم نه که اون به وظیفه اش عمل کرده

من کسی رو میشناسم که تو گرونی به نظام حمله میکرد و زمان شهادت سردار سلیمانی و حمله موشکی سپاه به پایگاه نظامی عین الاسد استوری میزد عمار داره این خاک

مردمی رو میبینم که به ون فحش میدن و بعد نماز میخونن یکی هم نیست بهشون بگه لامصب اون نمازی که میخونی ستون اصلی دینی هستش که همین ون مبلغش هستن

قابل درک نیستن برام



تو بخش پرسش و پاسخ حرم مطهر رضوی یه حاج آقایی داشتن درباره اهمیت شرایط برامون توضیح میدادن
گفتن که داعش انسان های بی گناه رو میبستن جلوی ماشین تا ازشون به عنوان سپر انسانی استفاده کنن.
حالا حکم شرعی اینجا چیه؟
اینه که ما تیراندازی کنیم حتی اگه اون افراد بی گناه کشته بشن
چرا؟
چون اگه به بهانه کشته نشدن یه نفر تیراندازی نکنیم ممکنه یه شهر تسخیر بشه و تعداد خیلی بیشتری کشته بشن
این مسئله رو مطرح کردم تا بگم اون دوستانی هم که از سپاه دفاع میکنن از کشته شدن هم وطن هاشون ناراحتن ولی فرقشون با اون عده ای که به عمد یا از روی ساده لوحی به سپاه حمله میکنن اینه که شرایط رو درک میکنن و میدونن سپاه بازوی امنیتی کشوره و نباید در برابرش ایستاد و تضعیفش کرد چون اونوقت خودمون امنیت نداریم
البته که سپاه ما با این چیزها تضعیف نمیشه

+به دلیل اهمیتی که این پست داره امشب داستان رو نمینویسم

تصمیمم رو گرفته بودم قصد داشتم برم سمت هنر و فیلمسازی.میدونستم که هنر به نیروی انقلابی نیاز داره و بین انقلابی ها غریبه.
تنها کسی که از این مسئله خبر داشت احمد بود.
ظهر رفتم خونه اش.
برام چای ریخت و گذاشت جلوم.
در حال چای خوردن بهم گفت برات نگرانم
من:چرا؟
احمد:فکر نمیکنم عاقبت خوبی تو فضای هنر داشته باشی
من:قبول دارم که فضای هنر فضای جالبی نیست ولی نمیشه که به این دلیل میدون رو خالی کرد.
احمد:تو هدفت این نیست داری برای دل خودت میری سمت هنر
من:اصلا این طور نیست
احمد:چرا حوزه رو ادامه نمیدی؟
من:خب میدونی چیه؟تیپ های خاصی تو حوزه هستن در ثانی حوزه نیروی انقلابی زیاد داره ولی هنر نه
احمد:اون جمله اول رو یه بار دیگه بگو؟تیپ های خاصی تو حوزه هستن
من:احمد گیر دادیا
احمد: خلاصه ما اون چیزی رو که باید بهت میگفتیم گفتیم بقیه اش با خودته
دروغ چرا حرف های احمد ته دلم رو خالی کرده بود ولی تصمیم گرفتم به حرف هاش اهمیت ندم و راه خودم رو برم
ادامه دارد۰۰۰

کاری به درست و غلط بودن اظهارات خانم ابوطالبی ندارم ولی یه چیزی رو خیلی خوب میدونم و اون اینه که چون ایشون مجری شبکه افق و یه چهره مذهبی هستند در جنجالی شدن این قضیه بی تاثیر نبوده
یه عده هستن که منتظرند یه فرد مذهبی یه اشتباهی کنه اون موقع است که دیگه وااسفا
الان فقط عره و عوره و شمسی کوره در این مورد موضع نگرفتن

تو فرصت باقیمانده تا کنکور شروع کردم حسابی برای سینما بخونم.خودم رو دائم تو دانشگاه هنر فرض میکردم.
خلاصه کنکور رو دادیم ولی وقتی نتایج اومد شوکم زد.
قبول نشدم.
دلم میخواست به زمین و زمان فحش بدم.
یک سال درس خوندم و هیچی به هیچی
برای اینکه آروم بشم رفتم سراغ احمد
من:قبول نشدم
احمد:حتما خیریتی تو این قبول نشدن هست.
من:برو بابا مگه مهدی طارمی ام جوابم رو اینجوری میدی؟یعنی چی خیریتی تو این قبول نشدن هست؟
احمد با خنده:مهدی طارمی؟
من:احمد اصلا حال و حوصله شوخی ندارم
احمد:من جدی گفتم به نظرم اگه میرفتی سمت هنر گمراه میشدی
من:این چه نگاهیه که تو به هنر داری؟
احمد:من درباره گمراهی تو صحبت کردم نگفتم هنر چیز خوبی نیست
من:ول کن بابا اصلا حوصله ندارم
احمد:حالا برنامه ات چیه؟
من:دنبال اینم دوباره کنکور بدم
احمد:به نظر من که همون حوزه رو ادامه بده
من:نه رسالت من تو هنره
احمد:خودت میدونی
از خونه ی احمد اومدم بیرون و عزمم رو جزم کردم تا دوباره کنکور بدم
این سری کتاب های بیشتری رو دور و بر خودم ریختم و پیش خودم میگفتم امکان نداره دیگه قبول نشم
باز هم یک سال تلاش بی وقفه داشتم
سعی کردم از لحظه لحظه هام استفاده کنم تا اینکه کنکور دادم و این سری قبول شدم اونم کجا سوره
داشتم بال درمیاوردم از خوشحالی
دیگه فکر میکردم یه پا حاتمی کیا شدم برای خودم
تصمیم گرفتم دوباره برم سراغ احمد
تو راه از خوشحالی ادای نوید محمد زاده رو درمیاوردم
وقتی همه زندگیت میشه یه کنکور
دو سال عمرمو پاش گذاشتم
اصلا نمیفهمیدم چی دارم میگم و نفهمیدم چه جوری رسیدم دم خونه احمد
وقتی احمد در رو باز کرد پریدم جلوش و گفتم
قبول شدم خوشحالم احمد
ایشالله قبولی قسمت عمه ات
ادامه دارد.

عروسی دختر خاله ام بود و رفته بودیم خونه خاله ام
عموی دخترخاله ام اومد تو و گفت جلوی این جماعت چادری نمیشه رقصید نه؟
اینو که گفت خیلی بهم برخورد
از رقصشون میشد گذشت ولی از توهینشون به چادر مادرم حضرت زهرا سلام الله علیها نه
به برادرم گفتم سوئیچ ماشین رو بده میخوام برم تو ماشین
برادرم بهم گفت زشته ها
گفتم من نمیتونم
گفت منم سختمه ولی چاره ای نیست ولی من کار خودم رو کردم و رفتم

با یکی از دوستان صحبت می‌کردم
بهم گفت اگه همسر اینده ات ویژگی هایی داشته باشه که دوست نداشته باشی چی؟
گفتم والا من اصلا الان نمیدونم چه جوری برم خواستگاری چه برسه به اینکه بخوام به این چیزا فکر کنم
گفت چه جوری نداره میری خواستگاری و طرف هم در یک لحظه غفلت میگه بله

امروز رفتم آمپول بزنم آروم در زدم رفتم تو

خانم کاندید با تندی گفت کسی تو نیاد

بعد هم اومد اینورتر و چپ چپ نگاهم کرد منم چیزی نگفتم

دوباره موقع آمپول زدن گفت خیلی کار اشتباهی کردی اومدی تو

گفتم من در زدم؟

گفت:من اجازه دادم؟

گفتم اصلا شما نشنیدید که بخواید اجازه بدید

بعد دوباره چپ چپ نگاه کرد

از این آدم هایی بود که تو شناسنامه اسمشون ام کلثومه ولی دوستاش آزیتا صداش میکنن


میدونم که خیلی رفتم و اومدم
یه بخشیش به خاطر تجربه کردن فضاهای مختلف بود
یه بخشیش به خاطر وجود دوستان بلاگر بود و یه بخشیش هم واقعا نمیخواستم برگردم اما کاری پیش میومد و برمیگشتم
الان هم از آینده خبر ندارم ولی برای تجربه مهمی می‌خوام برم
برای ساختن فرداهای بهتر و زندگی بهتر
ان شاء الله که بتونم با دعای خیر شما

امروز از مسجد اومدم بیرون و ذهنم درگیر مشکلات خودم بود که اون دوستم رو دیدم همون که مشکل خود یی داشت
دوباره گفت مشکلم حل نشده منم چون ذهنم درگیر مشکلات خودم بود یه لگد حواله اش کردم:)))
اما بعد دلم سوخت و رفتم باهاش صحبت کردم
گفت هر کاری میکنه نمیتونه خود یی نکنه
بهش گفتم تنها کاری که میتونم‌ برات بکنم اینه که بگم احساس گناه نداشته باش چون نیاز طبیعی بدنته
واقعا نمیدونم چی بهش بگم
از یه طرف نیاز داره و از یه طرف بر اساس نیازش دست به فعل حرام میزنه

یه اخلاق جالبی که داره اینه که هر اتفاقی میوفته در جایگاه منتقد ظاهر میشه

مثلاً بنزین رو گرون میکنه بعد میگه چرا باید بنزین گرون بشه؟

کلا یه جوری صحبت میکنه انگار نه انگار خودش رئیس جمهوره

فکر کنم هشت سال اومده یه فری بخوره بره


امروز فصد انجام دادم
اون لحظه قبل از ابنکه خانم دکتر بیاد مرگ رو جلوی چشمام میدیدم
یه لحظه به این فکر کردم که چه قدر با عصبانیت رفتار کردم
واقعا زندگی همینه تو یه لحظه ممکنه تموم شه
امیدوارم هر کس رو اینجا اذیت کردم حلالم کنه و امیدوارم به خودم بیام

یه زمانی فیلم های هالیوودی رو کامل میدیدم و پیش خودم میگفتم سانسور شده اش رو ببینم نصف فیلم رفته که

چه فایده ای داره تا اینکه یه روز به خودم اومدم و گفتم اصلا نصف فیلم بره آدم چیزی که نباید ببینه رو ببینه بهتره یا اینکه نصف فیلم بره؟

از اونموقع به بعد فیلم ها رو از سایت آپ تی وی دانلود میکنم و میبینم که سانسور شده است و اکثرا هم دوبله فارسی


یک سال پیش بهم گفت مسعود من آخرین امیدتم ولی مادر جان من امیدم به شماست
این روزها واقعا مرگ رو نزدیک خودم حس میکنم
مادرجان سی و پنج روز سخت رو در پیش دارم خودت کمکم کن

مادر جان من هر چه قدر هم که بد بشم باز هم ته وجودم عشق به شما جریان داره و همین عشق نجاتم میده


به یه چیزی تو زندگیم رسیدم و اونم اینه که اگه دنبال این باشی که اصلا خطایی نکنی اتفاقا خیلی بیشتر هم خطا میکنی

این به این معنی نیست که دنبال اصلاح خطای خودمون نباشیم،به کلمه اصلا توی متن دقت کنید دارم میگم اگه دنبال این باشیم که اصلا خطا نکنیم اتفاقا خیلی بیشتر خطا میکنیم این با دنبال اصلاح خطای خود بودن فرق داره.


طرف اومده تو اینستا یه عکس تابلو از رونالدو گذاشته رو عکس دایره انداخته بعد نوشته اگه گفتین این کیه؟

و جواب ملت همیشه در صحنه:

مهدی طارمی

مرتضی تبریزی

سوارز

عباس معصومیه؟

ولی از همه جالبتر حواب اون بنده خدایی بود که گفته شقایق فراهانی



                                                 وصیت نامه شهید جمال مومنی

شکر و سپاس بی پایان خدای عزوجل را که بر من منت نهاد و مرا توفیق عطا کرد که جزء جنودش باشم و در راهش قدم بردارم و جهاد کنم در راه آنچه که به ما فرمان داده شده و شکر او که عمر مرا در این برهه از زمان قرار داده.

جاذبه ای وجود دارد که مرا در این رود پرتلاطم به دریاچه عشق به خدا می کشاند و در طول و عرض و عمق آن می گستراند.ولی سدی در تنگه آن زده اند که از رفتن بازم می دارد و مرا به بازگشت می خواند اما به امید خدا از سد خواهم گذشت .اما باز می ترسم که در راه بیراهه ای زنند و از رفتن بازم دارند.

خدا نیاورد روزی را که عجب و غرور و ریا ما را بگیرد که راه را گم خواهیم کرد.مبادا دنیا و فرزند و عیال و خانواده شما را از جهاد باز دارند که اگر اینطور شد مدیون خون شهدا می شوید،دوست ندارم که در بستر بمیرم که حضرت امیرالمومنین(ع)فرمود:دوست دارم هزار بار با شمشیر کشته شوم ولی در بستر نمیرم چون شهدا لذت مرگ را چشیده اند.

خدایا ما را شاکر نعمتهایت قرار ده ،خدایا حب خود و اهل بیت علیهم السلام را در دلم قرار ده ،ای خدایی که بنده را به سوی خود می خوانی و خود روزی اش می دهی ،کامم را به شهد شهادت شیرین کن  تا این جان ناقابل را به راهت دهم.

سلام بر شما پدر و مادر عزیزم ،درود خدا بر شما باد.از شما معذرت می خواهم که برای جبهه آمدنم باعث زحمت شدم ،اماچه کنم که می خواندنم و من تنها راه خودسازی را جبهه دیدم،باید رفت و با خون شعله خاموش کرد.شیطان لشکر کشیده و اسلام و ایران مظلوم مانده است و در خطر.ای دل سوزان قدم پیش گذارید.

پدر و مادر م خوشحال باشید که یک امانت را درست به صاحبش باز پس داده اید پس چیزی از دست نداده اید پس گریه نکنید در این تولد دوباره ام.زندگی اصلی این است که ابدی است.یاور انقلاب و امام باشید.

ای دوستان قران را از غریبی درآورید.آیا خدا قرآن را برای خواندن بدون عمل نازل کرد؟آیا مسجد فقط جای نماز است و بس؟لااقل پا در جای پای پیغمبر بگذارید.پس قرآن و مسجد را فراموش نکنید.

خدایا نمی دانم همه چیز را آماده کرده ام یانه ،راه دراز است و توشه کم ،خدایا یاری ام کن .خداییکه خود مرا می خوانی:

خیز ای بنده محروم گنه کار بیا                      یک شب ای خفته غفلت زده هشیار بیا

بی شب و روز که در زیرلحد خواهی خفت      دم غنیمت بشمار امشب و بیدار بیا

خدایا به سویت آمدم پس مرگ مرا شهادت در راهت قرار ده و حال که قرار دادی با این زبان قاصر که قادر نیست سر سوزنی از نعمتهایت را شکر گویدشکر تو را به جا می آورم.والسلام

جمال مومنی-5/3/1367منطقه شاخ شمیران-تاریخ و محل شهادت

23/3/1367منطقه شلمچه-عملیات بیت المقدس 7-بسیجی تیپ ذوالفقار

پ.ن: این متنی که خوندید وصیت نامه یه نووجون هجده ساله است

فقط هجده سال داشته


همیشه خدا تو روزهای سخت به داد آدم میرسه
امروز علی آقا بهم زنگ زد گفت بیا همو ببینیم.
بهم یه آدرس داد و وقتی رسیدم به آدرس دیدم خونه یه ه
وقتی وارد اتاقشون شدم حاج آقا به عکس شهید حججی اشاره کرد و گفت حاج محسنه ها
اخ که چه روز خوبی بود
وقتی داشتم میومدم حاج آقا سرم رو بوسید و علی آقا هم بهم اشتباهی گفتن خداحافظ محسن جان
و چه چیزی قشنگ تر از این که من بی لیاقت با شهید حججی اشتباه گرفته بشم
خدایا چه قدر مهریونی،منی که کاری نکردم رو بهم عزت میدی
این هدیه های قشنگ رو هم حاج آقا بهم دادن
عکس رهبری عزیز و دو تا کتاب
اتفاق قشنگ تر اینکه کیفم رو جا گذاشتم و فردا هم باید برم همین جای قشنگ


امروز خانم جلیلی بهم گفت این شماره ها رو برام پیرینت میگیرید؟

گفتم فلش کجاست؟

گفتن دست آقای دکتر

حالا آقای دکتر وسط جلسه در حال داد و بیداد بودند:)

گفتم خانم حلیلی خیلی دوست دارم براتون پیرینت بگیرم ولی حقیقتا میترسم:)

خانم جلیلی هم تاکید کردند که بله ریسکش بالاست


تو این چند وقته خیلی فایل های قانون جذب رو گوش میدادم اینکه میگن خدا از جایی که فکرشو نمیکنی روزیت میده

تو این چند روز شروع کردم به شکرگزاری

امروز از یکی از محل کارهای سابقم تماس گرفتند و گفتند میخوان پول به حسابم واریز کنند اصلا خودم موندم

به خدا قانون جذب جواب میده

خدایا شکرت



از امروز یه خانمی باهامون همکار شدن یهو شروع میکنن به صحبت کردن اونم با من

منم خنده ام میگیره

یه جا دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم اومدم تو آشپزخونه

نمیدونستم قراره باهامون همکار باشن فکر کردم فقط امروز رو اینجان

تو آشپزخونه میگفتم خدایا هر روز بخواد اینجوری باشه که نمیشه:))))


در بین همکارام با اینکه احتمال میدم خیلی ها از دکتر الف خوششون نیاد من دکتر الف رو میپسندم و اصلا هم از خانم الف که به گفته خودشون صلح طلبند خوشم نمیاد

امروز خانم الف بهم گفت فرم ها رو پیرینت بگیرم تا بچه ها باهاش برن بیرون ولی دکتر یه برگه سفید برداشت و پشت همون نوشت و رفت دمش گرم

خیلی حال کردم با این حرکتش


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها